خب خب کلاس نویسندگی من اثرهایی هم داشت ظاهرا:))

آهو خانم هیچ وقت برای مش ممد کافی نبود.همیشه یا زیادی کوتاه بود ،یا زیادی بزرگ ،یا ابرو زیاد برداشته بود یا مو زیاد کوتاه کرده بود یا یک جوری آرایش کرده بود که دماغش بزرگتر شده بود به جای کوچکتر ،مش ممد دیگر پذیرفته بود آهو خانم خوشگل تر بشو نیست که نیست ،بند کرده بود زشت تر از اینی که هست نشود.مثلا میگفت کمتر بخور بیشتر فعالیت کن که چاق نشوی "نه به خاطر زیبایی، تو قشنگی، برای سلامتی"...آهو خانم اما خسته از تلاش های مذبوحانه همچنان به تغییرات ریزی در خودش ادامه میداد که شیرین ِ دهن بزی شود...تا اینکه یک روز به خودش آمد!

دلش خواست لچک بندازد و لپی قرمز کند و برود در خیابان قدمی بزند و ببیند به دهن هیچ بزی شیرین نیست؟ یا فقط بزی خودش خیلی بد غذاست،خسته شده بود،و دلش خیلی میخواست تلافی جویانه از این کارها بکند اما نان و نمکی سر سفره ی اهل بیت خورده بود که نمیگذاشت به این افکار شومش جامه عمل بپوشاند... دلش میخواست مش ممد همینجوری که هست دوستش داشته باشد...اما خب مش ممد انقدر علف دیده بود که دهنش آّب افتاده ی علف های نخورده میخواست هم نمیتوانست از علفی که گوشه ی خانه ی خودش داشت شیرینی بچشد، برایش آش شوربایی بود و غذای ناچار ِگرسنگی...آهو خانم اما زن بود و میفهمید غذای سیری بودن کجا و دویدن عشق میان حرف زدن های روزمره ی زن و شوهری کجا...آهو خانم خسته بود و دلش میخواست خیال کند این همه گرما از وجود خود اوست...البت گاهی میشد که خودش را به گیجی بزند و بگوید مرد همین است دیگر عشق کجا بود و...اما آن حباب شیشه ای زیر قفسه های سینه اش نازک تر از این حرف ها و بهانه ها بود...

بد ماجرا اینجا بود که آهو خانم خیلی قبل تر از این داستان ها فهمیده بود که مش ممد سلیقه اش به قد وبالای آهو خانم نیست و جور دیگری میپسندد اما خب عقلش دست گذاشته بود روی آهو خانم و برنداشته بود و این شده که عروسی پا گرفته بدون اینکه علف شیرین شود به دهن بزی...

حالا غرض از اینهمه نوشتن این بود که بگویم بیاید شما چاره کنید آهو خانم چه کند.آهو خانم به گواه خیلی ها قشنگ است و گاهی به سرش میزند زندگی اش را با مش ممد فوت کند برود هوا و منتظر بخت دیگری باشد کسی که قد و بالایش را هم دوست داشته باشد .خیلی هم به عاقبتش فکر نمیکند که بعدش چه فقط دیگر دلش نمیخواهد وسط این شوربا باشد...مش ممد هم روحش خبر ندارد در دل آهو خانم چه آشوبی ست و خیال میکند این درهم رفتن های آهو خانم قر و غمیز زنانه ست و زود خوب میشود...چه بداند چه زخم کهنه ای ست...آهو خانم با اینکه عاشق بچه است به خاطر همین داستان ها بعد از پنج -شش سال زندگی هنوز دست و دلش به زیاد کردن دور سفره اش نرفته...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان