...

ی جایی میخوندم مومن اگر مومن باشه احساس میکنه داره رو دستاش آتیش نگه میداره یا یک همچین چیزی...

خدایا تو شاهدی گاهی احساس میکنم دارم با همه ی وجودم آتیش نگه میدارم حالا چه فرقی میکنه درونم یا روی دستام...

نه که بگم مومنم.میگم که یعنی خیلی سخت میگذره خلاصه...

ی اتفاق عجیبی افتاد...من میخواستم برم با یکی از اساتید صحبت کنم و بگم من دور بُردم اینه که فاصله ی بین مردم و حکومت رو کم کنم و این دغدغه ایه که سرپا نگهم میداره و ...

بعد همون فرداش قبل از اینکه من برم صحبت کنم استاد اومد سرکلاس و در مورد فاصله افتادن بین دولت-ملتها و جهانی شدن و ...تدریس کرد خیلی برام جالب بود ...و شاید هم یک نشونه که همین حوزه رو انتخاب کنم...

به اینستا برگشتم ولی دلم باهاش نیست رشته ی تعلقم پاره شده انگار شاید دوباره دی اکتیو کردم...

من اما از همه ی دنیا گاهی دلم ی گوشه میخواد و چندتا تصنیف که حفظ باشم و آواز بخونم...تمامی دینم به دنیای فانی شراره عشقی که شد زندگانی...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان